الیناالینا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

دختر نازمون الینا

دخترم ....

 برای ت آرزو دارم که نور نازک قلب ت ٬ به تاریکی نیامیزد. که چشمان ت ٬به زیبایی ببیند زندگی ها را. چو باران٬آبی و زیبا بباری٬شادمانه روی گرد غم به دور از دل گرفتن ها. برای ت آرزو دارم به تنهایی نیالاید خدا٬ این قلب پاک ت را و همواره به دستان ت بیاویزد چراغ راه خوشبختی بدانی آنچه را اینک نمیدانی. برای ت آرزو دارم سعادت را٬طراوت را٬ بهشت و بهترین بهترین ها را. عزیز روز های من خدا را می دهم سو گند که در قلبم برای تو خدارا آرزو دارم   ...
15 اسفند 1393

یکم خسته ام

  سلام نازگلم هرچه به روزهای آخرسال نزدیک میشیم من خسته تر میشم انگاری کارها تمومی نداره و همه جور کاری یکجا میاد سراغم ههههه امروز تمیزکار اومد و از صبح زود تا عصر یکسر در حال بشور بساب بودیم تا خونه تمیز بشه اما نمیدونم چند روز دوام میاره با دختر شیطونی که من دارم . یه روز دیگه بیشتر کار نداریم انشالله تا اخر هفته دیگه همه چیز مرتبه .     ...
12 اسفند 1393

هفته ایی که گذشت

هوای هر نفسم الینای من؛ نمی دانی چقدر می پرستم آن لحظه هایی را که تو در آنی. نمی دانی چقدر عاشقانه می پرستم، تویی را که برایم جانی! نمی دانی چقدر دوستت دارم! نمی دانی تا کجا، کِی... نمــــی دانی! دوست ت دارم، تا آنسوی ابدیت...   الینا خانوم در کنار دختر دایی اش الناز . فرناز خانوم ...
2 اسفند 1393

والنتاین مبارک

  سلام دختر کوچولوی مامان ... تو برای من همه چیزی! تو دختر مادری همان که آرزویت داشتم...   راستي ميدوني امروز چه روزيه ؟ 14 فوريه يعني روز والنتاين  امروز رو به اسم روز عشاق نام گذاري كردن يعني روزي كه به هر كي دوستش داري عشق بورزي و محبتت را با يه هديه كوچيك يا يه بوسه تقديمش كني ،البته ماماني من زياد تو اين خطا نيستم به بابايي گفتم تو همين كه روز زن و تولدم و سالگرد عقد و سالگرد عروسيمون و عيد نوروز رو برام هديه بخري كافيه من زياد ازت توقع ندارم به خدا !!!! خلاصه بابايي هم چشماش گرد شده بود و ميخنديد ...
25 بهمن 1393

دختر هیجان زده من

بعد از تشخیص دکتر دایی مهدی منو الینا رو برد سر زمین دوستش که پر از کاهو بود. زمینی سر سبز پر از کاهوهای خوشمزه .الینا هم صبر نداشت که بپره وسط کاهوها   مامان دورت بگرده با دستای ناز و کوچولوت   الینا خانووووم هجان زده شده از خوشحالی و بزور هم که شده کاهو رو از تو خاک بیرون اورد و میگفت ببین مامان دستم خوب شده ...
22 بهمن 1393

یه روز سخت وتشخیص دکتر

سلام کوچولوی نازم الینا جونم الان که دارم برات مینویسم ساعت11شب خونه آقا جون هستیم وشما لالا کردی . دیروز روز خیلی سختی بود همش گریه میکردی ایراد میگرفتی آخه نمیدونم یهویی دستت چی شد موقع بازی کردن .البته ناگفته نمونه که قبلا هم دست درد داشتی . اصلا نمیذاشتی کسی به بهت دست دست بزنه هر کاری میکردم باز فایده نداشت تا شب متوجه شدم که دستت ورم کرده سریع بردمت دکتر با دایی مهدی . دکتر واست عکس نوشت واااااااااااااااای چه به روزم اوردی تو بیمارستان بخاطر اینکه یه عکس از دستای کوچولوت بگیرن تمام بیمارستان و رو سرت گذاشتی از ترس . تااینکه با کلی دردسر از دستت عکس گرفتن و گفت دو جای دستت ضرب دیده .وای اون لحظه داشتم دیونه میشدم ا...
21 بهمن 1393