آخرین جمعه پاییزی
سلااااااااااااااااااااااام به دختر شیرینم .به عروسک قشنگم .به ناز دونه خانمم. به یکی یک دونم الینا جونممممممم .
عزیزتر از جووووونم امروز نزدیکای ظهر بود که بابایی زنگ زد و گفت نهار میبریم بیرون میخوریم . کلی ذوق کردیم .و سریع همه وسایلا رو اماده کردم و حرکت کردیم . و از اونجایی که شما عاشق طبیعت و پارک هستی حسابی خوشگذروندی و خوشحال بودی .
اینم الینا خانم وبابایی که مشغول درست کردن کبابن
مامان فدات بشه که از بازی کردن خسته نمیشی
دخملی و بابایی در حال غذا دادن به ماهیها